
فصل دوم - اهل سنت و دیدگاه ها
معنای اهلسنت
اهلسنت به چه معنا است؟ و زمان پیدایش و فرقههای مذهبی آنان چگونه است؟
اهلسنت:
واژه اهلسنت از دو کلمه اهل و سنت ترکیب یافته است. «اهل» در لغت به معنای گروهی است که در امری از امور با هم شریک باشند[1] و «سنّت» در لغت به معنای طریقه و روش است[2] که این واژه از دیرباز و قبل از اسلام در اشعار جاهلیت نیز به کار رفته است[3].
سنت در اصطلاح در معانی متعددی همچون: استحباب؛ عمل مطابق با عمل صاحب شرع؛ آثار رسیده از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، صحابه و تابعین؛ قول، فعل و تقریر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، به کار میرود[4].
سنّت در اصطلاح کلامی، معمولاً همراه با کلمه «اهل»، یعنی «اهل السنّة» و یا به اضافه واژه «الجماعة»، یعنی «اهل السنّة و الجماعة» میآید[5] که نام مذهبی از مذاهب اسلام است.
تاریخ پیدایش:
تاریخ و نحوه پیدایش اصطلاح اهلسنت چندان روشن نیست و در این باره اقوالی ذکر شده است:
1. از کلمات برخی از اهل حدیث و اشاعره استفاده میشود که به نظر آنان این اصطلاح در عصر صحابه معروف بوده است، ولی هیچ گونه شاهدی از حدیث یا تاریخ آن را تأیید نمی کند[6].
2. برخی هم گفتهاند که تاریخ پیدایش اهل سنّت به عهد خلفای عباسی بر میگردد، صاحب کتاب اعیان الشیعه از ابوحاتم رازی نقل میکند که: «در عصر معاویه گروهی از مسلمانان که هواخواه عثمان بودند «عثمانیه» نامیده میشدند و دوستداران علی(علیه السلام) «علویه» خوانده میشدند و آنان پیش از آن به شیعه معروف بودند، آن گاه در عهد حکومت عباسیان نام «علویه و عثمانیه» نسخ و «علویه» به نام پیشین خود یعنی «شیعه» معروف شدند و دیگران نیز «اهلسنّت» نامیده شدند و این دو نام پس از آن ادامه یافت[7].
3. قول دیگر این است که تاریخ این اصطلاح، به اواخر قرن اول یا اوایل قرن دوم هجری باز میگردد[8]. چنان که در رساله ای که عمر بن عبدالعزیز (متوفای 101 هـ.) در ابطال نظریه قدر نوشته است، اصطلاح (اهلسنت) به کار رفته است، آن چه از ظاهر کلام عمر بن عبدالعزیز استفاده میشود، اهلسنت به معنای اصطلاحی آن نیست، بلکه مقصود محدثان و ناقلان و عاملان به سنت نبوی است، چنان که گفته است: تحقیقاً شما دانستید که اهلسنت میگفتند: چنگ زدن به سنت راه نجات است[9].
با در نظر داشتن این مطلب که قول اول را هیچ گونه شاهدی از حدیث و تاریخ تأیید نمی کند، و در قول سوم این احتمال وجود دارد که، مراد از اهلسنت، اهلسنت به معنای اصطلاحی نبوده، بلکه مقصود محدثان و ناقلان و عاملان به سنت نبوی بوده است، پس قول دوم به واقعیت نزدیکتر است، بنابر این تاریخ پیدایش اصطلاح اهلسنت در زمان خلفای عباسی بوده است.
مذاهب کلامی و فقهی اهلسنت:
اهلسنت از نظر کلامی فرقههای متعددی دارند که مهمترین آنها فرقههای ذیل میباشند:
1. ماتُریدیه
ماتریدیه یکی از مذاهب کلامی معروف و مورد قبول در میان اهلسنت است که در اوایل قرن چهارم هجری پدید آمد، مؤسس این مذهب کلامی، ابومنصور ماتریدی(م 333 ق) است.
عقلگرائی در ماتریدیه بر ظاهرگرائی غالب است.[10] از این لحاظ ماتریدیه در خط میان معتزله و اشاعره قرار دارند.[11]
به عقیده برخی، امروزه ماتریدیه بزرگترین مذهب کلامی اهلسنت است و بیش از نیمی از اهلسنت جهان بر این مذهب هستند.
در هند، بنگلادش، پاکستان، افغانستان، چین، ترکیه، کشورهای جنوب شرق آسیا و برخی بلاد عربی خاورمیانه و شمال آفریقا (و مناطق شرقی ایران) تقریباً عموم اهلسنت ماتریدی هستند[12]. از سوی دیگر اکثر قریب به اتفاق حنفیان که حدود 53 درصد اهلسنت جهان را تشکیل میدهند ماتریدی هستند[13].
2. معتزله
گروهی که به عقل، بیش از حد بها دادهاند و در موارد زیادی به دلیل تصادم نصوص با عقل، به تأویل آنها میپرداختند.
این گروه پنج مسأله را از اصول اعتزال میشمارند: توحید؛ عدل؛ وعده و وعید؛ امر به معروف و نهی از منکر، و منزلة بین المنزلتین.
پایهگذار این مکتب کلامی «واصل بن عطاء» شاگرد «حسن بصری» بود است که در یک جریان از حوزه درس او جدا شد و حوزه مستقلی تشکیل داد و بدین مناسبت حسن گفت «اعتزل عنّا» یعنی از ما جدا شد. به همین مناسبت بود که پیروان واصل «معتزله» نامیده شدند[14].
معتزلیان تا قرن هشتم هجری وجود داشتند اما عملاً در قرن هشتم هجری نابود شدند[15]. با این حال در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی جهان اسلام شاهد یک رویکرد عقلگرایانه نوینی بود که برخی از آن با عنوان معتزله جدید یاد کردهاند که خاستگاه آن هند و پاکستان میباشد[16].
3. اشاعره
این گروه عقاید اهل حدیث را با تعدیل خاصی پذیرفتهاند. پایهگذار این مکتب ابو الحسن اشعری میباشد. وی در سال 260هجری در بصره متولد شده و در سال 324هجری در بغداد درگذشت[17]. وی قبل از پایهگذاری این مکتب بر مکتب معتزله بود، او در قرن چهارم هجری به دفاع از عقاید اهل حدیث و مخالفت با آرای معتزله قیام کرد و مکتب جدیدی به وجود آورد که در جهان تسنن شهرت بسزائی یافت[18].
اکثر شافعیها و مالکیها پیرو مکتب اشاعره هستند و بعد از ماتریدیه بزرگترین مکتب کلامی اهلسنت به حساب میآید. هر چند برخی این مکتب را بزرگترین مکتب کلامی اهلسنت میدانند.
4. خوارج
گروهی که نسبت به دو خلیفه نخست، مهر ورزیده و از خلیفه سوم و چهارم تبری میجویند. این گروه در اصول و فروع برای خود آرایی دارند. این فرقه در سال 37 هجری در جریان جنگ صفین و مسألهی حکمیت پدید آمد.
خوارج را «مارقه» یا «مارقین» نیز مینامند، در سخنان امام علی(علیه السلام) از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره فردی به نام «ذی الخویصره» روایت شده که فرمود:
«از نژاد این مرد، قومی پدید خواهد آمد که چنان از دین خارج میشوند که تیر از کمان خارج میگردد»[19]
از میان گروههای خوارج تنها فرقه اباضیه که فرقه ای معتدل از خوارج است باقی ماندهاند که هم اکنون پایگاه اصلی آنان کشور عمان است و مذهب رسمی این کشور نیز اباضیه است. البته آنان در بخشهایی از لیبی و جنوب الجزایر نیز وجود دارند[20].
5. اهل حدیث
این شاخه کسانی هستند که در اصول و فروع، به کتاب و سنت مراجعه میکنند و عقل را در این قلمروها دخالت نمیدهند، امروزه از این گروه به عنوان «سلفیه» یاد میکنند و در گذشته «حشویه» و یا «حنابله» نامیده میشدند[21]. اکثریت حنبلیها پیرو مکتب اهل حدیث میباشند.
6. وهابیّت
مسلک وهابی منسوب به شیخ محمد فرزند «عبدالوهاب» نجدی است، وی در سال 1115 هجری قمری در نجد تولد یافت. این گروه خود را «سلفیه» مینامند و مسائلی را بر اصول «سلفیه» افزودند که بیشتر مربوط به توحید و شرک است.
محمد بن عبدالوهاب با مطالعه کتابهای ابن تیمیه، گرایش خاصی به احیای اندیشههای او پیدا کرد، در این رابطه زیارت پیامبر، تبرک به آثار او، توسل به وی و بنای گنبد و بارگاه بر قبور را شرک دانست و دیگر طوایف مسلمین را متهم به شرک و خروج از دین کرد و تنها مذهب وهابیت را اهل نجات دانست[22].
وهابیون خود را منتسب به حنبلیها میدانند بدین معنی که بسیاری از اعتقادات خود را از احمد بن حنبل و آراء و عقاید وی گرفتهاند. با این حال بسیاری از علمای حنبلی، وهابیت را فرقه ای جدا از خود قلمداد کرده و از آن خود را مبرا کردهاند.
مرکز وهابیت کشور عربستان است که به طور گستردهای برای گسترش این مذهب تلاش میکند.
اهلسنت در مسائل فقهی به چهار مذهب تقسیم میشود:
در واقع از چهار تن از فقهای اهلسنت پیروی کرده و میکنند. این چهار نفر، هیچ کدام از صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نبودند و در هیچ حدیثی حتّی در کتابهای خود اهلسنت پیروی از هیچ کدام توصیه نشده است، این مذاهب عبارتند از:
1. حنفی
این مذهب که بزرگترین مذهب فقهی اهلسنت به شمار میرود منسوب به ابوحنیفه نعمان بن ثابت است، وی در سال 80 هجری به دنیا آمده و در سال 150 هجری قمری درگذشته است.
امروزه، در عراق، ترکیه، قفقاز، کشورهای حوزه بالکان، افغانستان، هند، چین، پاکستان، برزیل و بسیاری از کشورهای آسیای مرکزی بیشتر اهلسنت، حنفی مذهب هستند. در مصر، جمعیت زیادی حنفیاند و هر چند اکثریت با آنان نیست ولی مذهب رسمی مصر مذهب حنفی است. در منطقه شام، جز در فلسطین، بیش از نیمی از جمعیت حنفیاند.
البته عده حنفیان در مغرب، الجزایر، تونس، لیبی و نیز در حجاز و یمن و کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس اندک است.
تخمین زده میشود که بیش از یک سوم اهلسنت جهان حنفی باشند[23].
در ایران حنفیها اکثراً در استانهای گلستان، خراسان جنوبی، فارس، هرمزگان، سیستان و بلوچستان حضور دارند.
2. مالکی
منسوب به مالک بن انس، وی در سال ۹۳ هجری در مدینه به دنیا آمد و در سال ۱۷۹ هجری در همین شهر چشم از جهان فرو بست[24]. تکیه بر سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و تا حدود زیادی پرهیز از رأی و قیاس از ویژگیهای فقه اوست[25].
او هم چنین مدتی از محضر امام صادق(علیه السلام) بهره گرفت و پیوسته آن حضرت را به کثرت عبادت میستود[26].
مذهب او در شمال آفریقا، قطر، بحرین و کویت طرفدارنی دارد[27].
3. شافعی
منسوب به محمد بن ادریس شافعی، وی در سال 150 هـ.، در غزه به دنیا آمد و در سال 204 هـ.، در مصر از دنیا رفت. شافعی زمانی که به سن جوانی رسید، به شهرهای مختلف از جمله مکه، بغداد، مصر و یمن مسافرت نمود و با مشاهده مسلکهای گوناگون، مذهب جدیدی پدید آورد که از اختلاط دو مذهب حنفی و مالکی بود. شافعی همچون دیگر اهلسنت؛ کتاب، سنت، اجماع و قیاس را حجت میداند.[28]
مذهب شافعى به دست شاگردانش در بسیارى از بلاد اسلامى گسترش یافت و در مصر و عراق و خراسان و ماوراء النهر نفوذ کرد و رقیب نزدیک مذهب حنفی به شمار مى رفت[29]. و امروزه در مصر، اردن، سوریه، لبنان، عراق، هند و اندونزى مذهب شافعى پیروان فراوانى دارد.[30]
در ایران عمدتاً شافعیها در استانهای کردستان، آذربایجان شرقی و غربی و بخشی از فارس حضور دارند.
4. حنبلی
منسوب به احمد بن حنبل، وی در سال 165 هجری به دنیا آمد و در سال 241هجری در گذشت.[31]
وی نیز مانند استادش محمد بن ادریس شافعی کوشید تا با الهام از دو مذهبِ حنفی و مالکی راه میانهای را بگشاید ولی رفته رفته مذهب چهارمی را با گرایشی متمایز و مبتنی بر التزام شدید به نص قرآن و حدیث پایه گذاری کرد[32].
در میان مذاهب اهلسنت، مذهب حنبلی کمترین طرفدار را دارد. اکنون مذهب رایج و رسمی عربستان حنبلی است و در برخی از شهرهای عراق و شام نیز پیروانی دارد.[33]
تعداد کمی از حنبلیان نیز در قطر، بحرین و افغانستان هستند.[34]
عدالت صحابه
دیدگاه مسلمانان درباره عدالت صحابه چیست؟
«عدالت صحابه» یکی از موضوعاتی است که در هنگام گفت و گو به فراوانی از سوی وهابیون طرح می شود؛ بدیهی است احترام صحابه پسندیده است اما از تأکید آنان این طور به دست می آید که می خواهند همه صحابه را در یک ردیف به شمار آورده و در پی اثبات عدالت همه صحابه؛ چهره های غیرقابل قبول را مورد قبول جلوه بدهند و حق اعتراض را از حق جویان سلب کنند!! در حالی که احترام به همه صحابه غیرمعقول است و از آنجا که برخی از آنان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را رنجانده اند و حتی توطئه بر علیه آن حضرت داشته اند، احترام به همه آنان غیرمشروع است.
جهت تحلیل و بررسی این موضوع توجه شما را به مطالب زیر جلب می کنیم:
معنای صحابه:
شهید زین الدین عاملی، می فرماید: «صحابی کسی است که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را ملاقات نموده، به او ایمان آورده و مسلمان، از دنیا رفته است»[35]. این رأی مکتب اهل بیت(علیهم السلام) است.
اما در مقابل احمدبن حنبل می گوید: «افضل مردم، بعد از اهل بدر، کسانی هستند که در قرنی واقع شده اند که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در آن قرن بوده است و هر کس با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مصاحب بوده یک سال یا یک ماه یا یک روز یا یک ساعت، یا یک لحظه او را دیده، از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است»[36]
بخاری می گوید: «هر مسلمانی با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مصاحبت داشته یا او را ملاقات نموده، از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است»[37].
به دنبال این معنای بسیار گسترده برای صحابه، به نقل از ابن حجر عسقلانی، به حدیثی از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز استناد می کنند: «أصحابی کالنّجوم بأیّهم إقتدیتم إهتدیتم»[38]؛ «اصحاب من مانند ستارگانند از هر کدام پیروی کردید هدایت یافته اید!!»
در حالی که بسیاری از علمای اهلسنت مانند احمدبن حنبل، ابن حزم، ابن عساکر و... این حدیث را ضعیف دانسته اند.[39]
علاوه بر این که با آیات قرآن کریم و حتی روایات معتبر اهل سنت نیز سازگاری ندارد.
ناسازگاری با قرآن:
در آیات بسیاری از قرآن مجید، درباره تخلف و مخالفت برخی از یاران پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سخن گفته شده است و در بسیاری از آیات درباره اعراض و اعتراض برخی اطرافیان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در جنگ ها و در سختی ها سخن به میان آمده است که همگی حکایت از آن دارد که همه اطرافیان و اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مورد رضایت خدا و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نبودند و حتی برخی تهدید به عذاب در آخرت شده اند.
اینک به چند نمونه اشاره می شود:
1. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الادبَارَ»[40]؛
«ای کسانی که ایمان آورده اید: هنگامی که با انبوه کافران به نبرد روبه رو شوید، به آنها پشت نکنید و فرار ننمایید».
در این آیه شریفه خداوند به گروهی از صحابه که از جنگ فرار می کردند و حضرت را تنها گذاشتند و جایگاهشان جهنم است؛ اشاره می کند.
2. «اِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوا مِنکُم یَومَ التَقَی الجَمعَانِ إِنَّمَا استَزَلَّهُمُ الشَّیطَانُ بِبَعضِ مَا کَسَبُوا وَلَقَد عَفَا الله عَنهُم إِنَّ اللهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ»[41]؛
«روزی که دو گروه [در احد] با هم رویاروی شدند کسانی که از میان شما [به دشمن] پشت کردند در حقیقت جز این نبود که به سبب پاره ای از آنچه [از گناه] حاصل کرده بودند شیطان آنان را بلغزانید و قطعاً خدا از ایشان درگذشت زیرا خدا آمرزگار بردبار است».
و حتی در برخی آیات مؤ منان اطراف پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به دلیل دنیاطلبی از سوی خداوند مورد نکوهش قرار گرفته اند:
3. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَا لَکُم إِذَا قِیلَ لَکُمُ انفِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ اثَّاقَلتُم إِلَی الاَرضِ أَرَضِیتُم بِالحَیَاةِ الدُّنیَا مِنَ الاخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الحَیَاةِ الدُّنیَا فِی الاخِرَةِ إِلاَّ قَلِیلٌ»[42]؛
«ای کسانی که ایمان آورده اید شما را چه شده است که چون به شما گفته می شود در راه خدا بسیج شوید، کُندی به خرج می دهید آیا به جای آخرت به زندگی دنیا دل خوش کرده اید، متاع زندگی دنیا در برابر آخرت جز اندکی نیست».
ناسازگاری با روایات:
رشته ای از احادیث در صحیح بخاری و مسلم ذکر شده تحت عنوان «احادیث حوض»؛ که مفاد آنها با عدالت همه صحابه ناسازگار است. در حدیث حوض این گونه آمده که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «یَردُ علیّ یوم القیامة رَهطٌ مِن اَصحابی، فَیُجلونَ عن الحوض، فأقول: یا رب أصحابی؟ فَیَقولُ: اِنّک لا علمَ لک بما أحدَثوا بعدَک، إنّهم ارتدّوا علی أدبارهُم القَهقَری»[43]؛ «گروهی از اصحاب من در روز قیامت بر من وارد می شوند، آنها از حوض کوثر کنار زده و طرد می شوند، پس من می گویم: بار پروردگارا اصحابم چه می شوند؟ ندا می آید: ای پیامبر تو نمی دانی که اینها پس از تو چه کردند، آنها مرتدّ شده و عقبگرد کردند (به همان روش جاهلی برگشتند)».
درباره احادیث «حوض» که به طور متعدد ذکر شده چندین نکته شایان ذکر است:
1. براساس این احادیث، گروهی از صحابه از کنار حوض کوثر رانده شده و طرد می شوند و اجازه بهره مندی از آب کوثر به آنها داده نمی شود. این در حالی است که در حدیث ثقلین، درباره قرآن و عترت گفته شده: «انهما لَن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض» پس کسی که به قرآن و عترت چنگ زند، بر حوض کوثر وارد می شود و کسی که از حوض کوثر طرد شود معلوم است که یا از قرآن و یا از اهل بیت(علیهم السلام) و یا از هر دو فاصله گرفته و جدا شده است.
2. این گروه از صحابه از چه چیز مرتدّ و رویگردان شده اند؟ و آن حادثه ای که پس از رحلت رسول گرامی اسلام، انجام دادند چه بود؟!
3. آیا می شود این گروه از صحابه که از حوض کوثر رانده شده و واپس گرا شدند را عادل دانست؟!
همچنین در روایتی است که: «قالَ رسولُ الله(صلی الله علیه و آله و سلم) لاصحابه: انکم ستحرصون علی الامارة و ستصیر ندامة و حسرة یوم القیامة»[44]؛ «پیامبر مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب به اصحاب می فرماید: شما حریص بر امارت و خلافت هستید و این باعث ندامت و حسرت شما در قیامت است».
ناسازگاری با حقایق تاریخی:
با مراجعه به تاریخ صحابه نیز درمی یابیم که عدالت همه صحابه خلاف واقعیت های تاریخی است.
1. ابن عباس می گوید: هنگامی که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) درخواست قلم و دوات نمود تا وصیت خود را بنویسد برخی از صحابه به او جسارت کرده و نسبت هذیان دادند.[45]
2. جابر می گوید: ما با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نماز می خواندیم که قافله ای با کالایشان از شام وارد مدینه شدند، همه نمازگزاران پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را رها کرده و به سراغ قافله رفتند مگر دوازده نفر، که در این موقع آیه ای در مذمت آنان وارد شد:
«وَ إِذا رَأَوا تِجارَةً أَو لَهواً انفَضُّوا إِلَیها وَ تَرَکُوکَ قائِماً قُل ما عِندَ اللَّهِ خَیرٌ مِنَ اللَّهوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللهُ خَیرُ الرَّازِقِینَ»[46]؛
«و چون داد و ستد یا سرگرمی ای ببینند به سوی آن روی آور می شوند و تو را در حالی که ایستاده ای ترک می کنند بگو آنچه نزد خداست از سرگرمی و از داد و ستد بهتر است و خدا بهترین روزی دهندگان است»[47].
3. آیا می توان ولیدبن عقبه را که به نص قرآن فاسق نامیده شده و در عصر عثمان شراب نوشید و در حالت مستی امام جماعت شد و نماز صبح را چهار رکعت خواند، عادل بنامیم.[48]
ابن کثیر دمشقی در ذیل آیه «إِن جاءَکُم فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُو»[49] می گوید: «بسیاری از مفسران بر این باورند که این آیه درباره «ولید بن عقبه» نازل گردید.[50] اگر نقطه مقابل عادل، «فاسق» است، پس براساس این آیه شریفه نمی توان گفت که همه صحابه عادل اند.
4. آیا می توان مغیرة بن شعبه را که چند نفر بر زنای او شهادت دادند - در حالی که از بیعت کنندگان در زیر درخت حدیبیه بوده است - عادل بنامیم.[51]
5. چگونه می توان «معاویة بن ابی سفیان» را که دستش به خون بزرگان صحابه همچون «عمار بن یاسر»[52]، «حجر بن عدیّ» و «عمر بن حمق خزاعی» آلوده است را عادل دانست؟! آیا کسی را که بر خلیفه زمان خود امیرمؤمنان علی(علیه السلام) خروج کرد و در جنگ صفین صدها هزار نفر را به کشتن داد می توان عادل خواند؟!
6. خالدبن ولید، مگر مالک بن نویره را به خاطر این که زکات مالش را به او نداد، نکشت و همان شب با همسر او زنا نکرد[53]؛ آیا او عادل است؟
از مجموع این آیات، روایات و حقایق تاریخی به خوبی معلوم می شود که اعتقاد به عدالت و وثاقت جمیع صحابه به طور قطع و یقین، نادرست است.
نکته شایان ذکر آن که وهابیت به پیروان مذهب اهل بیت(علیهم السلام) اتهام می زنند که شما به صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دشنام و ناسزا می گویید؛ در حالی که کتاب های خودشان بزرگترین توهین ها را نسبت به صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دارد؛ در ذیل به دو نمونه اشاره می شود:
الف. در زمان خلافت عمربن الخطاب، عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرمؤمنان علی(علیه السلام) نزد عمر آمدند و از او درخواست ارث و میراث کردند. خلیفه دوم از ابوبکر نقل می کند که وی گفته: «پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند که ما ارث و میراثی از خود نمی گذاریم، آنچه باقی گذاشتیم صدقه است». سپس عمربن الخطاب رو به عباس بن عبدالمطلب و علی(علیه السلام) نموده گفت: «فرأیتماهُ کاذبا آثما غادرا خائنا»؛ «شما دو نفر ابوبکر را دروغ گو، گنهکار، فریبکار و خائن می دیدید». عمر گفت: پس از ابوبکر من خلیفه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شدم و شما دو نفر نیز من را «دروغ گو، گنهکار، فریبکار و خائن» می دیدید.[54]
نکته اینجاست که خلیفه دوم اقرار می کند که علی(علیه السلام) و عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وی و خلیفه اول را دارای این ویژگی های چهارگانه می داند. آیا ذکر این اوصاف ناپسند، خود بزرگ ترین توهین به صحابه نیست و عدالت آنها را زیر سؤال نمی برد؟
ب. بخاری در کتاب «الخمس» این روایت را درباره أم المؤمنین عایشه نقل می کند: «قام النبیّ خطیبا، فأَشار نحوَ مسکنِ عایشه فقال: هُنا الفتنه - ثلاثا - مِن حیثُ یَطلُعُ قرنُ الشّیطان»[55]؛ «پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برای سخنرانی ایستادند و به سمت خانه عایشه اشاره کردند و سه بار فرمودند: فتنه اینجاست، شاخ شیطان از اینجا سر برمی آورد».
آیا این گونه روایات که در صحیح ترین کتاب های اهلسنت ذکر شده، توهین و جسارت به یاران و همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیست؟!
شاید پرسیده شود چه اصراری وجود دارد که درباره این گونه موضوعات اختلافی این مقدار بحث شود؟! این شخصیت ها مربوط به گذشته اند و اختلاف در این باره، برای امروز ما فایده ندارد!
در این باره باید گفت؛ اتفاقاً حل این موضوع برای امروز ما بسیار مهم است. زیرا اگر به دلایل قرآنی، روایی و تاریخی و حتی عقلی ثابت شود همه صحابه در یک رتبه نبودند، فضیلت و برتری برخی بر برخی ثابت خواهد شد و به آسانی می توان اولویت پیروی از با فضیلت ترین را اثبات نمود و از سوی دیگر اگر ثابت شود برخی صحابه عادل نبوده اند؛ موقعیت سیاسی و اجتماعی آنها زیر سؤ ال می رود و احادیث نقل شده از آنها، فاقد اعتبار خواهد شد و در نتیجه، پیروی از مکتب اهل بیت(علیهم السلام) به عنوان مطمئن ترین راه تشخیص حق به اثبات خواهد رسید.
عشره مبشّره
برخی اهلسنت حدیثی را از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مطرح می کنند به عنوان «عشره مبشّره» که وعده بهشت به این ده نفر داده شده است. آیا چنین چیزی واقعیت دارد؟
در مسند احمدبن حنبل آمده است: عن عبدالرحمن بن حمید عن ابیه عن عبدالرحمن بن عوف، ان النبی(صلی الله علیه و آله و سلم) قال: «ابوبکر فی الجنة و عمر فی الجنة و علی فی الجنة و عثمان فی الجنة و طلحه فی الجنة و الزبیر فی الجنة و عبدالرحمن بن عوف فی الجنة و سعدبن ابیوقاص فی الجنة و سعیدبن زید فی الجنة و ابوعبیدة بن الجراح فی الجنة»[56]؛ عبدالرحمن عوف از قول پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده است: «ابوبکر در بهشت است، عمر در بهشت است، علی در بهشت است، عثمان در بهشت است، طلحه در بهشت است، زبیر در بهشت است، عبدالرحمن بن عوف در بهشت است، سعدبن ابیوقاص در بهشت است، سعیدبن زید در بهشت است، ابوعبیده بن الجراح در بهشت است!!»
بررسی سند روایت:
حدیث ساختگی «عشره مبشّره» در هیچ یک از دو صحیح بخاری و مسلم ذکر نشده است و این خود نشان گر آن است که اگر این حدیث صحیح می بود هر آینه بخاری و مسلم آن را در صحاح خود می آوردند.
سند روایت عشره مبشره به دو نفر می رسد. «سعیدبن زید» و «عبدالرحمن بن عوف» و از غیر این دو نفر چنین روایتی نقل نشده است و هر دو نفر آنها از کسانی هستند که جزو عشره مبشّره هستند!!
روایت «عبدالرحمن بن عوف» تنها از طریق «عبدالرحمن بن حمید» از پدرش حمیدبن عبدالرحمن زهری نقل شده؛ این سند باطل است به جهت این که حمیدبن عبدالرحمن صحابی نبوده و تابعی بوده و عبدالرحمن بن عوف را درک نکرده بود چون او در سال 105 هـ.ق در سن 73 سالگی فوت کرده بنابراین وی متولد سال 32 هـ.ق است که سال وفات عبدالرحمن بن عوف است و یا یک سال پس از آن، به همین جهت «ابن حجر» روایت حمید را از عمر و عثمان منقطع می داند.
روایت «سعیدبن زید»، در کوفه و معاصر با معاویه اظهار شده است، سؤ ال جدی در اینجا این است که اگر این صحابی روایت را از پیامبر شنیده چرا نقل آن را تا زمان معاویه به تأخیر انداخته است؟! در حالی که در زمان های قبل یعنی زمان خلیفه اول و دوم نیاز بیشتری به این حدیث بود.
از سوی دیگر این روایت را چرا خلیفه اول و دوم در اثبات حقانیت و خلافتشان برای دیگران نقل نکرده اند؟!
و از سوی دیگر در این روایات نامی از هیچ یک از صحابه والا مقام مانند: سلمان، ابی ذر، عمّار و مقداد نیامده، در حالی که در کتاب های اهل سنت درباره اهل بهشت بودن این بزرگواران روایات متعددی نقل شده است.
بررسی متن روایت:
در متن این روایات ابهامات و تأملات فراوانی وجود دارد که به برخی از آنها اشاره می شود:
1. چگونه ممکن است همه این افراد در بهشت باشند، با وجود اختلاف و مخالفت های آشکاری که میان آن ده نفر در تاریخ ثبت شده است؟! به گونه ای که طلحه و زبیر به جنگ امام علی(علیه السلام) اقدام می کنند.
2. بسیاری از شخصیت های مهاجرین و انصار بر علیه عثمان خروج کردند و برخی قصد جان وی را کردند و برخی به قتل او راضی بودند و پس از قتلش تا سه روز به جسدش بی احترامی کردند و دفن نشد، چگونه می شود برای کسی که از سوی پیامبر بشارت داده شده به بهشت، بزرگانی از صحابه چنین رفتاری کنند؟!
چگونه عبدالرحمن بن عوف که این روایت به وی نسبت داده شده در روز شورا بر علی(علیه السلام) شمشیر می کشد و می گوید بیعت کن و الا تو را می کشیم؟!
و آیا همین عبدالرحمن بن عوف نیست که پس از شورش مسلمین علیه عثمان، به علی(علیه السلام) می گوید: اگر مایلی شمشیرت را بردار و من شمشیرم را برمی دارم و به سراغ عثمان می رویم و قسم خورد تا زنده است با عثمان سخن نگوید و از بیعتش با عثمان به خدا پناه برد و وصیت کرد عثمان بر جنازه اش نماز نخواند و عثمان او را به نفاق متهم می کرد و منافق می خواند؟ آیا این مسائل با صحت این روایت سازگار است؟![57] و آیا ابوبکر و عمر که به بهشت بشارت داده شده بودند همان کسانی نبودند که حضرت صدیقه طاهره(سلام الله علیها) از دنیا رفت در حالی که از آنان ناراحت بود؟!
در صحیح بخاری آمده است: «فَوَجَدَت فَاطِمَةُ عَلَی أبِی بَکرِ فَهَجَرَتهُ فَلَم تُکَلِّمهُ حَتّی تُوُفِیَّت فَلَمَّا تُوُفِیَّت دَفَنَهَا زَوجُهَا عَلیٌّ لَیلاً وَ لَم یُؤذن بِهَا أبابَکرِ»[58]؛ «فاطمه(سلام الله علیها) بر ابوبکر غضب کرد و از او کناره گیری کرد و با او سخن نگفت تا از دنیا رفت و برای تشییع جنازه اش هم اجازه حضور ابوبکر را نداد».
این در حالی است که از مقامات خلیفه خواندن نماز بر میت بوده است و عدم اجازه حضرت زهرا(سلام الله علیها) اعلام مخالفت صریح و عدم رضایت ایشان تا آخر عمرشان است.
صحیح مسلم نقل می کند: قالَ رسولُ الله(صلی الله علیه و آله و سلم) : «إنَّ فِی أصحَابی إثنَا عَشَرَ مُنَافِقاً ثَمَانِیَّةٌ مِنهُم لا یَدخُلُونَ الجَنَّةَ حَتّی یَلِجَ الجَمَلُ فی سَمِّ الخِیَاطِ»[59]؛ «همانا در اصحاب من دوازده منافق وجود دارد که هشت نفر از آنان امکان ورود به بهشت را ندارند مگر این که شتر [یا طناب کلفت] از سوراخ سوزن عبور کند». (یعنی محال است)
چرا یکی از اصحاب مرتب از حذیفه بن یمان که آگاه به اسامی منافقین بود مکرر می پرسید: «تو را به خدا قسم می دهم؛ آیا اسم من جزء آن گروه منافقین هست؟» چرا هیچ گاه حذیفه بن یمان او را تبرئه نکرد؟! ترس آن صحابی به چه خاطر بود؟!
آیا طلحه و زبیر همان دو نفری نبودند که در قتل عثمان شرکت داشتند و بر او سخت گرفتند و آن چنان بودند که امیرالمؤ منین(علیه السلام) فرمود: «...و هما یریدان الامر لأنفسهما و کانا اول من طعن و آخر من اَمَر، حتی اراقا دمه»؛ «طلحه و زبیر کمترین کارشان آن بود که بر عثمان یورش برند و او را برنجانند و ناتوانش سازند، پس مردم را علیه او جمع کردند و راه نفسش را تنگ نمودند و آن دو خلافت را برای خود می خواستند و آن دو نخستین کسانی بودند که بر او (عثمان) عیب گرفتند و آخرین کسانی بودند که امر نمودند تا این که خونش را ریختند؟!»
آیا اینها با تصدیق این روایت جمع می شود؟! منزه است خداوندی که در بهشت خود ظالم و مظلوم، قاتل و مقتول را گرد هم جمع کند، این چیزی جز دروغ نیست.[60]
خدای وهابیت
دیدگاه وهابیت درباره توحید و خداوند چیست؟
پایه گذار فرقه وهابیت ابن تیمیه و احیاکننده آن محمدبن عبدالوهاب و پیروانشان بر این باورند که تنها خودشان یکتاپرست و موحدان حقیقی هستند، و سایر مسلمانان مشرک و گمراهند. در حالی که این مدعیان توحید و یکتاپرستی خود آلوده به بزرگ ترین درجات شرک هستند، زیرا به خداوند اوصاف و صفاتی را نسبت می دهد که شایسته ساحت قدسی حق تعالی نیست. آنها درباره خداوند معتقد به تجسیم و جسم انگاری هستند و از اظهار این عقیده هیچ ابایی ندارند.
البته به لحاظ تاریخی دیدگاه جسم انگاری و تجسیم خداوند پیش از ابنتیمیه در اندیشه های احمد بن حنبل وجود داشته و حتی قبل از احمدبن حنبل اهلحدیث و حشویه بر این پندار نادرست تأکید می کردند.
ریشه این باور و پندار غلط را که نه با عقل و فطرت سلیم سازگار است و نه با قرآن و سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، بایستی در اسرائیلیات و روایات ساختگی جستجو نمود که توسط کعب الأحبارها و یهود در میراث حدیثی اهلسنت وارد گردید. اینان با این رویکرد ظاهری گری و قشری گرایانه به برخی از آیات قرآن مراجعه نموده و آنها را بر معانی ظاهری آن حمل نمودند؛ آیاتی مانند:
«یَدُ اللّهِ فَوقَ أَیدِیهِم»[61]؛
«الرَّحمنُ عَلَی العَرشِ استَوی»[62]؛
«ما مَنَعَکَ أَن تَسجُدَ لِما خَلَقتُ بِیَدَیَّ»[63].
ابن تیمیه و پیروان این مسلک قشری نگر بر این باورند که: اوصافی که برای خداوند در این آیات ذکر شده، بایستی بر معنای ظاهری و حقیقی آن بار شود و ما حق هیچ گونه تأویل و توجیه و تفسیری نداریم؛ ازاینرو «یدالله» یعنی دست خدا به همان معنای دست ظاهری که همه مردم آن را می فهمند و معنای حقیقی دست است.
این در حالی است که دانشمندان بزرگ شیعه و اهلسنت بر این باورند که آیات قرآن به دو دسته محکم و متشابه تقسیم می شود؛ چنان که در سوره آل عمران آیه 7 این تقسیم بندی بیان شده؛
«مِنهُ آیاتٌ مُحکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ»؛
«پاره ای آن، آیات محکم (صریح و روشن) است، آنها اساس کتابند و پاره ای دیگر متشابهاتند».
آیات محکم، آیاتی است که تنها یک معنای صریح و روشنی دارد و مراد از آن معین و مشخص است و بر چند معنی حمل نمی گردد؛ مثل آیه «لَیسَ کَمِثلِهِ شَــیءٌ»[64]؛ که محکم ترین آیات محکم در قرآن کریم است. آیات متشابه، آیاتی است که شنونده وقتی آن را می شنود بین چند معنی مرددّ می گردد ازاینرو معنای آن معین و مشخص نیست؛ مثل آیه «الرَّحمنُ عَلَی العَرشِ استَوی»[65] که شنونده مردد می شود که معنای «استواء» استقرار و قرار گرفتن بر روی عرش است که مستلزم مکان مندی خداوند می باشد، یا استواء به معنای تسلّط و احاطه حق تعالی بر مخلوقات است.
ازاینرو آیات محکمات به «أمّ الکتاب» شناخته شده، «أمّ» یعنی اصل و ریشه، که چیزی به آن باز می گردد؛ پس باید آیات متشابه را با معیار آیات محکم سنجید و متشابهات را به محکمات برگرداند؛ در آیه مذکور ما «استواء» را بر معنای ظاهری و جسمانی آن بار نمی کنیم؛ بلکه آن را به آیه محکمی مانند «لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ»؛ برمی گردانیم و استواء را به معنای تسلّط و احاطه خداوند بر هستی معنا می کنیم.[66] یا آیه «وُجُوهٌ یَومَئِذٍ ناضِرَةٌ. إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ»[67] را که یک آیه متشابه است، به آیه «لا تُدرِکُهُ الاَبصارُ وَ هُوَ یُدرِکُ الاَبصارَ»[68] برمی گردانیم.
یکی از بزرگان شیعه در مناظره ای که با یکی از عالمان برجسته وهابی داشت به او گفت: نظر شما درباره این آیه شریفه چیست که می فرماید:
«مَن کانَ فِی هذِهِ أَعمی فَهُوَ فِی الاخِرَةِ أَعمی وَ أَضَلُّ سَبِیل»[69]؛
«و هر کس در این دنیا کور [دل] باشد در آخرت هم کور [دل] و گمراه تر خواهد بود».
جالب آن که عالم وهابی خود کور مادرزاد بود و نتوانست پاسخ این دانشمند شیعه را بدهد، در حالی که منظور از آیه شریفه، کوری باطن و نابینا شدن چشم دل است نه چشم سر؛ چنان که آیه محکم دیگری این معنا را تأیید می کند:
«فَإِنَّها لا تَعمَی الأَبصارُ وَ لکِن تَعمَی القُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»[70]؛
«در حقیقت، چشمها کور نیست لیکن دل هایی که در سینه هاست کور است».
نکته دیگر در نقد دیدگاه وهابیت آن است که از دیدگاه فلسفی و عقلی هر جسمی دارای ویژگی ها و خصوصیاتی است که از لوازم آن جسم است و از آن جدا نمی شود؛ مثلاً هر جسمی در جهات سه گانه طول و عرض و عمق امتداد دارد و محدود به این سه جهت است، هر جسمی مرکب از اجزا و مقدار است، هر جسمی قابلیت تغییر و تبدّل دارد، هر جسمی مکان مند و زمان مند است، هر جسمی انقسام پذیر است. ازاینرو هر چیزی که عنوان «جسم بودن» بر او صدق کند، ویژگی ها و لوازم جسمانی بودن مانند محدودیت، ترکّب، تغیر، انقسام پذیری، و زمان مندی و مکان مندی به طور قهری بر آن شی ء منطبق خواهد بود.
کسی که درباره اوصاف خداوند متعال به تجسیم و جسم انگاری معتقد می شود، به طور گریزناپذیری لوازم و آثار جسمانیت مثل محدودیت و ترکیب و تغییر را درباره خداوند پذیرفته است!! و همه اینها آمیخته به شرک است.
امیرمؤ منان علی(علیه السلام) در نهج البلاغه بر این مطلب تأکید می کنند که خداوند با چشم سر دیده نمی شود:
«الحمدلله المَعرُوفِ مِن غَیرِ رُؤیَة»[71]؛ «سپاس خدایی را که بدون دیده شدن (به چشم) شناخته شده است؛
«و لا تدرکه الحواسُّ فتُحِسّه، و لا تلمسهُ الأیدی فتمسُّه. و لا یتغیّر بحالٍ و لایتبدّلُ فی الأحوال و لا تُبلیه اللّیالی و الأیام و لا یغیّره الضّیاءُ والظّلام»[72]؛ «حواسّ او را درک نکند تا احساسش نماید، و دست ها به او نرسد تا لمسش نماید. از حالی به حالی تغییر نکند و در احوال دگرگون نشود، و شب ها و روزها او را فرسوده نسازد، و روشنی و تاریکی در او تغییری پدید نیاورد».
در مکتب اهل بیت(علیهم السلام) مسأله تجسیم و دیدن خداوند با چشم سر به شدت از سوی ائمّه(علیهم السلام) نفی شده است، ازاینرو شیخ صدوق در کتاب ارزشمند «توحید»، احادیث معتبری در ردّ و انکار دیدن خداوند با چشم و جسم انگاری پروردگار ذکر شده است.
وهابیت و جسم انگاران برای آن که لوازم فاسد و نادرست نظریه تجسیم خداوند را نپذیرند دست به توجیهی زدند که آنها را بیشتر در تنگنا و ورطه تناقض گویی قرار می دهد. آنها می گویند: خداوند دو دست دارد اما کیفیت آن برای ما معلوم نیست، او بر عرش ایستاده است ولی کیفیت این استواء نامعلوم است، در واقع با اضافه کردن قید (بلاکیف) می خواهند از پذیرش لوازم نامعقول تجسیم فرار کنند.
مرحوم علامه سید محسن امین در کتاب ارزشمند و فاخر «کشف الأرتیاب» به این توجیه سست و نادرست این گونه پاسخ می دهند که:
شما از یک طرف می گویید این صفاتِ جسمانی مانند دو دست داشتن، استواء، مرئی بودن، صورت داشتن و غیره را بر معنای حقیقی آنها بار می کنید و تأویل و دست برداشتن از ظاهر لفظ را جایز نمی دانید و از سوی دیگر می گویید که کیفیت این صفات برای ما مجهول است و این تناقض گویی است؛ زیرا اگر این الفاظ بر معانی حقیقی آنها بار شود، قطعاً معنای حقیقی آنها دارای کیفیت خاصی است، چگونه شما با آوردن قید (بلا کیف) می خواهید آن را نفی کنید[73]؟!
شایان ذکر است که دانشمندان اهلسنت در زمان حیات ابن تیمیه او را به خاطر اعتقاد به تجسیم، تکفیر کرده و او را گمراه و منحرف دانستند و او را زندانی کردند.[74] در طول تاریخ پیدایش وهابیت همواره انگاره تجسیم از سوی دانشمندان اهلسنت مورد انتقاد قرار گرفته است.
پی نوشت ها:
[1]. مفردات راغب، ماده اهل.
[2]. النهایه، ابن اثیر، قم،ج ۲، ص ۴۰۹.
[3]. معلقات سبع، معلقه لبید، بیت 83؛ مجله هفت آسمان، شماره 17، ص 257.
[4]. آشنایی با فرق تسنن، ص ۳۵؛ رک: دایرة المعارف فارسی، مصاحب، ذیل مدخل سنت.
[5]. شرح العقاید النسفیه، محمدعمر نسفی، ص ۱۱۵ - ۱۱۶.
[6]. فرق و مذاهب کلامی، ربانی گلپایگانی، ص173.
[7]. اعیان الشیعه، سید محسن الامین، ج1، ص18، 19.
[8].سبحانی جعفر، بحوث فی الملل و النحل، قم، لجته اداره الحوزه العلمیه، 1413ق، ج1، ص 343.
[9]. اصفهانی ابو نعیم احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، مصر، ج5، ص 346.
[10]. درآمدی بر علم کلام، ص 296.
[11]. سبحانی، بحوث فی ملل و نحل، ج3، ص 20.
[12]. تاریخ و عقائد ماتریدیه، سید لطف الله جلالی، ص 65 و 130 به بعد.
[13]. همان، ص 130.
[14]. مجموعه آثار، مرتضی مطهری، ج 3، ص 85.
[15]. تاریخ معتزله، جعفری لنگرودی، ص 157-158؛ تاریخ فرق اسلامی،حسین صابری، ج 1،ص 145.
[16]. تاریخ فرق اسلامی،حسین صابری، ج 1،ص 205-207.
[17]. تاریخ فرق اسلامی، حسین صابری، ج1، ص229.
[18]. فرق و مذاهب کلامی، ربانی گلپایگانی، ص 201.
[19]. شهرستانی، ملل و نحل، ج 1، ص 115.
[20]. تاریخ فرق اسلامی، حسین صابری، ص 377.
[21]. فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی، جعفر سبحانی، ص 14.
[22]. آئین وهابیت، جعفر سبحانی، ص 29.
[23]. المذهب الحنفی، محمد وفاریشی، ج۱، ص ۳۴۱.
[24]. تاریخ الاسلام، ج ۱۱، ص ۳۱۸.
[25]. حلیه الاولیاء، ج ۶، ص ۳۲۴ - ۳۲۶.
[26]. امالی صدوق، ص ۱۳4؛ الخصال، ج ۱، ص ۱۶7.
[27]. الاعلام؛ زرکلى، ج ۲، ص ۱۲۶؛ تاریخ التشریع الاسلامى، ج ۲، ص ۹۹ به بعد.
[28]. موسوعه الفرق الاسلامیة، محمد جواد مشکور، ص 300 - 301.
[29]. تاریخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۸۰۴.
[30]. تاریخ الفقه الاسلامى، ص ۱۴۳.
[31]. تاریخ فقه و فقها، ابوالقاسم گرجی، ص 84.
[32]. خاستگاههای اختلاف در فقه مذاهب، مصطفی ابراهیم زلمی، ترجمه حسین صابری ص۴۵ به بعد.
[33]. عبدالفتاح کبّاره، التشریع الاسلامی، نشأته و مصادره و تاریخه، ص۱۷۲.
[34]. عبدالمجید محمود مطلوب، المدخل الیالفقه الاسلامی، ص۱۳۸.
[35]. الدرایه، ص 120.
[36]. العدة فی اصول الفقه، فراء حنبلی، ج 3، ص 988.
[37]. فتح الباری، ج 7، ص 3.
[38]. لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی، ج 2، ص 137.
[39]. ر.ک: سلسلة الاحادیث الضعیفه، ج 1، ص 78.
[40]. انفال، آیه 15.
[41]. آل عمران، آیه 155.
[42]. توبه، آیه 38.
[43]. صحیح بخاری، ج 5، ص 2407 کتاب الرّقاق، باب فی الحوض.
[44]. مسند احمد، ج 3، ص 199.
[45]. صحیح بخاری، حدیث 2888.
[46]. جمعه، آیه 11.
[47]. صحیح بخاری، حدیث 1953 ؛ صحیح مسلم، ج 6، ص 150.
[48]. الاصابه، ج 3، ص 228 ؛ اسدالغابه، ج 4، ص 199.
[49]. حجرات، آیه 6.
[50]. تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 4، ص 223.
[51]. همان، ج 3، ص 452.
[52]. الاستیعاب، ابن عبد ربّه، قسم اول، ص 329؛ الاصابه، ج 4، ص 294 و 274.
[53]. تاریخ طبری، ج 2، ص 502 ؛ الاصابه، ج 1، ص 337 ؛ اسدالغابه، ج 4، ص 295.
[54]. صحیح مسلم، ج 3، ص 1379 کتاب الجهاد والسیر، باب حکم الفی ء.
[55]. صحیح بخاری، ج 3، ص 1130 (کتاب الخمس، باب ماجاء فی بیوت ازواج النبیّ(صلی الله علیه و آله و سلم)).
[56]. مسند احمد، ج 1، ص 193 ؛ سنن ترمذی، ج 13، صص 182 و 183.
[57]. ر.ک: انساب الاشراف، ج 5، ص 57 ؛ العقد الفرید، ج 2، ص 258 و 261 و 272 ؛ تاریخ ابی الفداء، ج 1، ص166.
[58]. صحیح بخاری، ج 5، ص82 ؛ المغازی صحیح مسلم، ج 5، ص153 ؛ کتاب الجهاد والسیر.
[59]. صحیح مسلم، ج 8، ص 122.
[60]. ر.ک: الغدیر، ج 10، 128 - 123.
[61]. فتح، آیه 10.
[62]. طه، آیه 5.
[63]. ص، آیه 75.
[64]. شوری، آیه 11.
[65]. طه، آیه 5.
[66]. تفسیر المیزان، ج 3، ص 23.
[67]. قیامت، آیه 22.
[68]. انعام، آیه 103.
[69]. اسراء، آیه 72.
[70]. حج، آیه 46.
[71]. نهج البلاغه، خطبه 183.
[72]. همان، خطبه 186.
[73]. کشف الارتیاب، ص 113، الباب الأول.
[74]. همان، ص 108.
- بازدید: 1241 مرتبه
دیدگاه ها
ارسال ديدگاه جديد
(لطفا از درج سوال در ديدگاه ها خودداري فرماييد براي طرح سوالات خود به اين آدرس مراجعه فرماييد)